کد مطلب:41673 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205
من داخل شدم (اما جلوتر نرفتم، صدای آن مرد) مرا به پیش خواند و گفت:نزدیك عموزاده خود شو كه تو از من بر او سزاوارتری!. جلو رفتم و نزدیك ایشان شدم. (با آمدن من) آن مرد برخاست جای خود را به من داد و رفت. من نشستم و سر مبارك حضرت را چنانكه او در دامن گرفته بود در بغل گرفتم. ساعتی گذشت. پیامبر خدا(ص) بیدار شد، و از من پرسید: مردی كه سر بر دامن او داشتم كجا رفت؟. گفتم: وقتی كه من داخل شدم او مرا نزد شما خواند و گفت: نزدیك عموزاده خود شو كه تو از من بر او سزاوارتری، سپس برخاست و رفت و من جای او نشستم.فرمود: او را شناختی؟ گفتم: نه، پدر و مادرم فدای شما. فرمود: او جبرئیل بود. من سر بر دامن او نهاده بودم و به سخنانش گوش د می دادم تا اینكه دردم سبك گشت و خواب بر چشمانم غلبه كرد. [صفحه 78] عن علی بن ابی طالب قال: دخلت علی نبی الله و هو مریض فاذا راسه فی حجر رجل احسن ما رایت من الخلق و النبی نائم فلما دخلت علیه قال الرجل: ادن لی ابن عمك فانت احق به منی فدنوت منهما فقام الرجل و جلست مكانه و وضعت راس النبی فی حجری كما كان فی حجر الرجل فكمكثت ساعخ ثم ان النبی استیقظ فقال: این الرجل الذی كان راسی فی حجره؟ فقلت: لما دخلت علیك دعانی الیك ثم قال ادن الی ابن عمك فانت احق به منی ثم قام فجلست مكانه. فقال النبی: فهل تدری من الرجل؟ قلت: لا بابی و امی فقال النبی: ذاك جبرئیل كان یحدثنی حتی خف عنی و جعی و نمت و راسی فی حجره.[1] . [صفحه 79]
رسول خدا(ص) در بستر بیماری خفته بود. من به قصد عیادت او رفته بودم. در آنجا مردی حضور داشت كه در حسن و جمال بی نظیر بود. او در حالی كه سر مبارك پیامبر را در دامن داشت، و بر بالین او نشسته بود، و پیامبر نیز در خواب بود.
صفحه 78، 79.